کاروان

معجزه - ( داستان کوتاه )

دوستم زنگ زد و اطلاعاتی در مورد معجزه ی رنگ و تاثیر آن در  روان انسانها خواست . منم هرچه در چنته داشتم طی یک ساعت مکالمه ی تلفنی گفتم و او  جاهای حساسش را با دقت تمام نوشت . ........ داشتند عروسشان  را می آوردند طبقه ی زیرزمین و میخواستند دستی به سروصورت تاریک آنجا بکشند و بقول خودشان نوعروس را که روحیه ای افسرده داشت  " رنگ درمانی "  کنند .......... رفتم  " پاتختی " که دعوتم کرده بودند . وقتی با قیافه ی عبوس و اخموی نوعروس روبرو شدم دوستم زیرگوشی گفت : با داماد قهرند !

به دیوارها و پرده ها و همه جا زل زدم . رنگ دیوارها  قهوه ای تند شکلاتی و پرده ها سبز لجنی و سقف به مد  روز از ایزوگام های نقره ای پراکنده  در حرکت و رقص ناموزون زنها  قهوه ای و سبز لجن را در  مرداب سقف قاطی میکرد . دلم بی اختیار فشرده شد . کادویم را که کتاب  " معجزه ی رنگ به زبان ساده " نام داشت تقدیم نوعروس کردم وبدون خداحافظی از دوستم بیرون زدم ...........

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٢:۱٥ ‎ق.ظ ; ۱۳٩٠/٧/٥

design by macromediax ; Powered by PersianBlog.ir