معجزه - ( داستان کوتاه )
دوستم زنگ زد و اطلاعاتی در مورد معجزه ی رنگ و تاثیر آن در روان انسانها خواست . منم هرچه در چنته داشتم طی یک ساعت مکالمه ی تلفنی گفتم و او جاهای حساسش را با دقت تمام نوشت . ........ داشتند عروسشان را می آوردند طبقه ی زیرزمین و میخواستند دستی به سروصورت تاریک آنجا بکشند و بقول خودشان نوعروس را که روحیه ای افسرده داشت " رنگ درمانی " کنند .......... رفتم " پاتختی " که دعوتم کرده بودند . وقتی با قیافه ی عبوس و اخموی نوعروس روبرو شدم دوستم زیرگوشی گفت : با داماد قهرند !
به دیوارها و پرده ها و همه جا زل زدم . رنگ دیوارها قهوه ای تند شکلاتی و پرده ها سبز لجنی و سقف به مد روز از ایزوگام های نقره ای پراکنده در حرکت و رقص ناموزون زنها قهوه ای و سبز لجن را در مرداب سقف قاطی میکرد . دلم بی اختیار فشرده شد . کادویم را که کتاب " معجزه ی رنگ به زبان ساده " نام داشت تقدیم نوعروس کردم وبدون خداحافظی از دوستم بیرون زدم ...........